سلام...
اشعاری ازآقای یاکیده
هیچ دلتنگ نبودهام !
هر شب که میخواهم بخوابم
میگویم
صبح که آمدی با شاخهای گل سرخ
وانمود میکنم
هیچ دل تنگ نبودهام
صبح که بیدار میشوم
میگویم
شب، با چمدانی بزرگ میآید
و دیگر نمیرود.
من بازهم به سفر میروم
کولی ها چمدان سفر ندارند.
کوچی ها سقفی بر سر ندارند.
پرستوها مرزها را نمی شناسند .
اما کولی ها و کوچی ها و پرستوها در سفر همراه دارند.
همراهان. بیشماران.
قاصدک ها تنها سفر می کنند.
من پای سفر ندارم. دلی هم ندارم تا قوی دارمش .
من باز هم به سفر می روم...
یادت می آید؟
می گفتی خانهُ باد در گودی دستهای رنگ پریده و پشت رگهای آبی بازوان من است .
می دانی؟
دیگر فرقی هم نمی کند.
دستهایم یادگار بی خانمانی منند اما هنوز توان آن را دارند که اشکی را از گونه ای پاک کنند.
حالا هم دوباره وقت رفتن است جان دلم ...
سلام مرا به خدایت که نگهدار توست برسان.
رویای رسیدن به تو
کاری کن
ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد.
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست
پیاله ای به رنگ چشمان تو
در پیاله ای
به رنگ چشمان تو
غرق خواهم شد.
فردا
در ساحل پیالهی خواب
ریشه خواهم داد.
تو خواهم بود ...!م